داداشی
توی کلاس درس تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود .
او من را داداشی صدا میزد. من نمیخواستم داداشش باشم .
میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد.
یک روز که با دوستاش دعواش شده بود اومد پیش من
و گفت: داداشی و زد زیر گریه...
من نمیخواستم داداشش باشم ... میخواستم عشقش مال من باشه
ولی اون توجه نمیکرد...
جشن پایان تحصیلی اش بود من رو دعوت کرد .
او خوشحال بود و من از خوش حالی او خوش حال بودم.
توی کلیسا روبروی من دختری نشسته بود که زمانی عشقش مال من بود.
خودم دیدم که گفت:بله . بعد اومد کنارم و طوری اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:
داداشی... من نمیخواستم داداشش باشم .میخواستم عشقش مال من باشه
ولی اون توجه نمیکرد...........................................................
الان روبروی من قبر کسی است که زمانی عشقش مال من بود...
داشتم گریه میکردم که یکی از دوستاش دفتری به من داد
داخل دفتر نوشته شده بود:
(( من نمیخواستم تو داداشی من باشی ...
میخواستم عشقت مال من باشه
ولی تو توجه نمیکردی
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:دقیقا کی هستی؟؟؟؟ولی اره مهلا........هی چمیشه کرد دیوونه اس دیگه
اما آقاتواین دوره زمونه فک نکنم باشه هست؟آخه داداش چه صیقه اییه خب بگو دوسشداری لامصب
پاسخ:نه تحمل داری نه درک گاهی وقتا بعضیا برای امتحان طرف مقابلشون اینکارومیکنن بنظرم هاان ولی خب آره ا دم حرسش میگیره
مشکلی نیس نیومدی. ولی بیا
چشم میام
پاسخ:منم نظرم همینه مرسی واقعا
پاسخ:بعله،دیگه میفهمی،هییییی،بیچاره جفتشون
پاسخ:عزیزم ب اعصابت مستطیل باش،منم همین حسو نداشتم....جفتشون مقصربودن.